شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۵:۳۲
۰ نفر

مهدی تهرانی: برادران نه یک ملودرام محض جنگی است و نه یک ملودرام اجتماعی صرف. اما در روایتش بیش از هر فیلم جنگی دیگر به‌ویژه بیش از آثاری سفارشی مثل جعبه درد، مصائب جنگ را رونمایی می‌کند، بدون اینکه به وادی اغراق یا شعارزدگی و همچنین تکرار وارد شود.

 روایت جیم شرایدان فیلمساز خلاق ایرلندی در این فیلم ترکیبی از احساس و اخلاق است؛ چیزی شبیه دیگر آثارش. کاراکترهای او همیشه انسان‌گرایانه عمل می‌کنند و خطوط قرمز را در امور اخلاقی و  اجتماعی به رسمیت می‌شناسند.

در برادران از ابتدا با 2 موضوع خاص روبه‌رو هستیم: جنگ و خانواده و طبیعی است که از جیم شرایدان به‌واسطه کارهای قبلی‌اش انتظار داشته باشیم موضوع سومی را در بزنگاه روند شکل‌گیری فیلم (عمدتا  15دقیقه پایانی آثارش) رو کند و به منطقی‌ترین شکل روایی و تصویری داستانک‌های بخش‌های مختلف فیلم را درهم بیامیزد و نتیجه‌گیری نهایی را با شروع مهم‌ترین داستانک فیلم آغاز کند. در دیگر آثار شرایدان نیز این سبک کاری یا ریتم را شاهد هستیم که دیگر به امضای او تبدیل شده است.

در برادران با 2برادر سروکار داریم که به‌صورت ظاهر، تیپیکال‌ترین پسرهای یک خانواده و روتین‌ترین آنها را به‌نمایش می‌گذارند. منظورم حضور همزمان  2پسر از یک خانواده متشخص و متوسط است که اگرچه جانشان را هم برای یکدیگر می‌دهند اما خصوصیات اخلاقی‌شان فرسنگ‌ها با هم فاصله دارد.یعنی وجود پسر بزرگ به‌عنوان یک آدم مسئولیت‌پذیر، اهل خانواده، اهل درس و بحث و علاقه‌مند به ورزش و کلا یک شهروند خلاق و نمونه که در فامیل و در بین دوستان خانوادگی و همکاران و... به نوعی سمبل و نماد سلامت و زندگی به‌شمار می‌آید. دقیقا مانند کاراکتر سم کاهیل (با بازی خوب و روان و تأثیرگذار توبی مگوایر) که در خانواده کاهیل‌ها، نماد مثبت‌بودن به‌شمار می‌آید.

او به‌عنوان پسر ارشد خانواده، تحصیلات خوبی کرده، در تیم‌های ورزشی دانشگاهی‌اش حضور داشته، شهروند نمونه و پدر و همسری عالی نیز شناخته می‌شود. ضمن اینکه حالا هم که در ارتش با درجه کاپیتانی در افغانستان حضور دارد و دور از خانه است، مدام همه سراغش را می‌گیرند و مهم‌ترین سؤال این است که سم کی به مرخصی و به خانه می‌آید؛ آن‌هم برای مردی که همسر و  2دخترش را می‌پرستد و بچه‌ها نیز به همراه مادرشان تمام زندگی‌شان در سم خلاصه می‌شود.

کاراکتر روتین دیگر، تامی پسر کوچک‌تر خانواده است. در یک کلام هرآنچه سم جمع کرده، تامی از منظر دیگری با او برابری می‌کند. تامی، کاری جز علافی نداشته و نه درس و مدرسه را تمام کرده و نه کاری مثبت ارائه داده ضمن اینکه سابقه زندان و دستگیری‌های متعددی هم دارد و آخرینش، تصادف و گریز از صحنه بوده و قربانی بدبخت هم یک پیرزن بی‌نوا بوده که حالا خوشبختانه زنده مانده است.

اولین نقطه عطف ماجرا از دقیقه 20 آغاز می‌شود؛ جایی که این دو برادر پس از مدت‌ها قرار است در کنار تمام اعضای خانواده زیر یک سقف جمع شوند و شام همگی در خانه سم هستند. در واقع پس از مدت‌ها سم مرخصی گرفته و دقیقا در همین زمان نیز تامی از زندان مرخص شده است.

برادران نه یک ملودرام محض جنگی است و نه یک ملودرام اجتماعی صرف. اما در روایتش بیش از هر فیلم جنگی دیگر به‌ویژه از آثار سفارشی مثل جعبه درد، مصائب جنگ را رونمایی می‌کند، بدون اینکه به وادی اغراق یا شعارزدگی و همچنین تکرار وارد شود. روایت جیم شرایدان فیلمساز خلاق ایرلندی در این فیلم ترکیبی از احساس و اخلاق است؛ چیزی شبیه دیگر آثارش. کاراکترهای او همیشه انسان‌گرایانه عمل می‌کنند و خطوط قرمز را در امور اخلاقی اجتماعی و به رسمیت می‌شناسند.

در برادران از ابتدا با 2 موضوع خاص روبه‌رو هستیم: جنگ و خانواده و طبیعی است که از جیم شرایدان به‌واسطه کارهای قبلی‌اش انتظار داشته باشیم موضوع سومی را در بزنگاه روند شکل‌گیری فیلم (عمدتا  15دقیقه پایانی آثارش) رو کند و به منطقی‌ترین شکل روایی و تصویری داستانک‌های بخش‌های مختلف فیلم را درهم بیامیزد و نتیجه‌گیری نهایی را با شروع مهم‌ترین داستانک فیلم آغاز کند. در دیگر آثار شرایدان نیز این سبک کاری یا ریتم را شاهد هستیم که دیگر به امضای او تبدیل شده است.

شرایدان به زیباترین و خلاصه‌ترین وجهی و با خلاصه‌گویی تمام خانواده را زیر یک سقف جمع ‌کرده و بیننده به انتخاب خود آنها را ارزیابی می‌کند. جالب است که هنوز تامی آدم حسابی نشده حتی در چنین شبی رفتارش شدیدا منزجرکننده است و به این رفتار، طرز برخورد دیگر اعضای خانواده را با تامی درنظر بگیرید. هرکس دوست دارد نیشی به تامی بزند و پدر که مدام دارد این دو برادر را با هم مقایسه می‌کند و امتیازات سم را دو دستی بر فرق سر تامی می‌کوبد.

پس از این شب است که تماشاگر احتمالا می‌تواند دست به همذات‌پنداری بزند. اگرچه هنوز خیلی به تعاریف داستانک‌های دیگر مانده،  فردای این شب سم باید به محل خدمتش بازگردد و تامی علاف بیکار هم می‌تواند در کنار خانواده برادرش باشد. اگرچه ممکن است تماشاگر این رفتار را برنتابد و دوست داشته باشد 2تا دخترهای سم روی خوش به عمویشان نشان ندهند. اما با روی دادن حادثه‌ای، تمام پیش‌بینی‌ها برهم می‌ریزد و از اینجا به بعد باز هم همذات‌پنداری‌ها متفاوت می‌شود. چند روز پس از رفتن سم به محل خدمتش در نمایی کمابیش نامفهوم شاهد سقوط هلی‌کوپتر سم و افرادش هستیم.

آنچه ما می‌بینیم حاکی از یک سقوط وحشتناک است اما خبری از اتمام ماجرا و در واقع مرگ قطعی سم و افرادش نمی‌یابیم. با این حال به خانواده سم خبر می‌دهند که او و تیمش کشته شده‌اند. یکی از افراد تیم او کسی نیست جز جویی دوست خانوادگی آنها. رسما به هر 2 خانواده اعلام می‌شود که سم‌ و ‌جویی کشته شده‌اند  و اثری از جنازه‌ها دیده نمی‌شود. از اینجا به بعد است که نقش تامی (با بازی جیک گلینهال) در خانواده برادرش پررنگ می‌شود.

در یک سوم پایانی فیلم سکانسی بیننده را از جا   می‌پراند؛ جایی که می‌بینیم سم به همراه جویی اسیر نیروهای طالبان شده‌اند و آنها را به شدیدترین وضعی شکنجه کرده و در زیرزمین نگهداری می‌کنند. با این حساب سم زنده است و هیچ کس هم خبر ندارد.در واقع آن طرف دنیا همه پذیرفته‌اند که سم مرده و همسر و دخترهای کوچک‌اش پس از تحمل روزها و شب‌های دردآور کم‌کم با این قضیه کنار آمده‌اند. تامی به دلیل نبودن سم (بخوانید مردن سم و فرصتی که به دست آورده) به فکر جبران افتاده و کم‌کم به آدمی به درد بخور تبدیل شده است. مردن سم باعث شده او مسئولیت را بشناسد و مسئولیت‌پذیری را تجربه کند و حالا تماشاگر می‌داند که سم وقتی به خانه برگردد معلوم نیست اوضاع و احوال چگونه باشد؟

مهم‌تر آنکه آن داستانک سربزنگاه بدجوری حال و روزمان را به هم می‌زند و آن داستانک چیست؟ طالبان در یک روش وحشیانه و البته بسیار کاربردی همواره می‌آمدند و سربازان اسیر را تحریک می‌کردند تا همدیگر را بکشند؛ چیزی شبیه نبردهای گلادیاتور با برده‌هایشان. در این روش غیرانسانی اگر سربازی سرباز طرف مقابلش را بکشد؛ قول آزادی به او داده می‌شود. متاسفانه در این گیرودار سم را با جویی رودررو می‌کنند. ابتدا مشخص است که سم چوبدستی را زمین می‌زند و مقاومت می‌کند اما وقتی ماجرا جدی می‌شود و در آستانه کشته شدن چوبدستی را از زمین برمی‌دارد و تقریبا شاید 100ضربه به سر و صورت جویی می‌زند اگرچه جویی در همان چند ضربه اولی مرده بود. این یکی از غم‌افزاترین داستانک‌های سربزنگاهی جیم شرایدان بوده است.

سم نمی‌داند با این واقعه چه کار کند. می‌خواهد خودش را ناکار کرده و خودکشی کند و در این افکار است که نیروهای آمریکایی به مقر طالبان حمله می‌کنند و سم آزاد می‌شود و به هر حال او را به خانه برمی‌گردانند، در حالی که شاید آرزوی سم مرگ بود نه اینکه با این شرایط روحی زنده بماند و نزد خانواده بازگردد. طرفه اینکه او جویی را کشته؛ سرجوخه‌ای که نزدیک‌ترین دوست به او بوده و همسر جویی نیز دوست صمیمی گریس است.

دست بر قضا اولین روزهای حضور سم پس از بازگشت‌‌اش به خانه، با حضور همسر جویی و بچه‌ تازه به دنیا آمده‌اش مصادف می‌شود. اینجاست که دیگر سم می‌شکند، به زمین و زمان گیر می‌دهد و اصلا کسی نیست که پیش از این می‌شناختیم. سم به همسرش و به تامی بدگمان می‌شود. جنجال راه می‌اندازد و با هر دو نفر دعوا و کتک‌کاری می‌کند و سرانجام کارش به تیمارستان ارتش می‌رسد.

شب دستگیری‌اش روی تامی اسلحه می‌کشد و با پلیس درگیر می‌شود و تا اینجای کار و با همه این مصیبت‌ها هنوز نتوانسته راز سهمگین‌اش را حتی به گریس بگوید.اگرچه در سکانس پایانی در روبه‌روی تیمارستان، بسیار مختصر شاهد گفت‌وگوی سم و گریس هستیم درمی‌یابیم که بالاخره سم راز سر به مهرش را به گریس می‌گوید. در منظر آن دو و شاید بسیار دیگر از تماشاگران جنگ هر روز ویرانی‌های اجتماعی خاص خود را دارد و بسیاری از این ویرانی‌ها مانند آنچه بر سر سم و جویی و خانواده‌هایشان آمده آن‌قدر سهمگین هستند که حتی به تصور و کلام هم نمی‌آیند.

کد خبر 106852

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز